رمان سپر سرخ: قسمت چهارم

دستانم به سوزن سِرم می‌لرزید و او برابر دیدگانم بی‌خبر از حال خرابم با لحن گرم کلامش همچنان می‌گفت:هرکاری صلاح می‌دونید انجام بدید،من میرم از مادرش می‌پرسم.» نمی‌دانست سه سال رؤیای دیدارش را حتی به خواب هم نمی‌دیدم که دیگر منتظر پاسخم نماند و به سرعت از چادر بیرون رفت.

گریه کودک دلم را زیر و رو کرده و من توانی برای پرستاری‌اش نداشتم که بالای سرش زانو زده بودم و دیگر نه فقط دستانم که تمام بدنم می‌لرزید. دو روز پیش در بیمارستان فلوجه دلتنگ دیدارش شده بودم، دیروز به پاس محبت بی‌منتش راهی ایران شدم و امروز پس از سه سال دوباره در آینه چشمانم جان گرفته و از همین معجزه نفسم بندآمده بود

ادامه مطلب

رمان #سپر_سرخ... قسمت دوازدهم

رمان #سپر_سرخ... قسمت یازدهم

رمان #سپر_سرخ... قسمت دهم

رمان #سپر_سرخ... قسمت نهم

رمان #سپر_سرخ... قسمت هشتم

رمان #سپر_سرخ... قسمت هفتم

رمان #سپر_سرخ... قسمت ششم

مشخصات
آخرین جستجو ها